فقر

فقر

دلنوشته هایم راجع به فقر اجتماع

در دستانش شیریتی و بر لبانش لبخند خشک شده

هادی روز به روز ضعیفتر و نحیفتر شده بود هیچ راهی وجود نداشت جز  پیوند کلیه می توانست او را از ان بیماری سخت  نجات دهد او هر چند روز یکبار باید دیالیز می شد چون هر دو کلیه اش از کار افتاده بودند پدر و مادرش هر دو داوطلب شدند تا یکی از کلیه ها را به پسر جوانشان بدهند ولی از بخت بدشان هیچ کدام از انها نمی توانستند جزء اهدا کننده کلیه باشند وضع مالی درست وحسابی نداشتند انها با حقوق بخور و نمیر بازنشستگی روز گار را سپری می کردند چیز خاصی هم برای فروش نداشتند از سالیان پیش از یکی از روستاهای دور افتاده جنوب کشور به تهران این شهر پر از هیاهو امدند چون در ان روستا فقر و نداری بیداد می کرد انها مجبور شدند از سرزمین پدریشان کوچ کنند در ان زمان بخت با انها یار بود پدر خانواده در یکی از باجه های بلیط فروشی اتوبوس واحد مشعول به کار شد و با اندک حقوق  خرج کرایه خانه و مخارج تحصیل پسرشان و خرج خورد و خوراکشان  را تامین می کرد دیگر پولی برایشان باقی نمی ماند که خانه یا وسیله قابل توجه ای بخرند با همه این مسائل باز حال روزشان از ان روستا ی دور افتاده بهتر بود انها دلشان شاد بود که با ان حقوق بخور و نمیر فرزندشان را می توانند به مدرسه بفرستند چون درروستایشان تنها مدرسه ابتدایی که وجود داشت کفاف بچه های روستا را نمی داد و عده ای در بیرون زیر اسمان خدا درس می خواندند اگر روزی باران می گرفت بچه ها از ان کلاس هم محروم بودند بخاطر این مسائل پرو مادر هادی خوشحال بودند که بخاطر تنها پسرشان همه سختیها را تحمل می کنند تا او ادامه تحصیل دهد و الحق که پسرشان فهمیده و درسخوان بود قدر دان زحمات خانواده اش بودچون او همیشه شاگرد اول کلاسشان بود هادی در این روز ها که اسیر درد و رنج بیماری بود دانشجوی سال دوم پزشکی بود او خودش می دانست که وضع بیماریش انقدر وخیم است و نمی تواند تا زمانی که نوبت دریافت کلیه دوام اورد همه دوستانی که در بیمارستان داشت خیلی تلاش کردند تا که زودتر نوبت دریافت کلیه اش  شود ولی باید تا ان زمانی که نوبتش شود با ان درد و رنج بسازد اعتراض نکند تا که دل مادر و پدر پیرش را بدرد نیاورد او انقدر با متانت و صبر و بردباری در حضور ان دو بزرگوار دردش را پنهان می کرد تا انها را کمتر نگران کند ولی رنگ و روی زردش را چگونه  می توانست پنهان کند پدرش حال و روز فرزندش را می دید که چگون دارد مثل شمع آب می شود برای وخامت حالش خودش را مقصر می دانست و سر زنش می کرد که چرا بیشر در آن جند سال کار نکرد و به خودش می گفت ای کاش دو شیفته سر کارش می رفت و پس اندازی را برای همچو امروزی پس انداز می کرد تا شرمنده زن و فرزندشدر این روزها نشود تنها فکری که به خاطرش رسید ان بود که به خانواده اش بگوید که به روستایشان می رود تا از اقوامشپولی برای مداوای پسرش قرض کند ولی در اصل می خواست یکی از کلیه هایش را بفروشد و با پول ان برای پسربیمارش کلیه بخرد با ان تصمیم مهم از اهل خانه اش خداحافظی کرد تا مثلا به زادگاهش برود او قبلا در این مورد خوب تحقیق و برر سی کرد و یکی از دوستان هم دانشگاهی هادی کمک خواست تا در موقع عمل مواظبش باشد تا که با چشم خود سلامتی پسر دلبندش را ببیند ان رفیق هادی هم مثل ان از خانواده نسبتا مرفهی نبود تا به ان پد ردردمند و دوست عزیزش کمک کند او با چشمانی که قطرات اشک جاری بود به پدر هادی قول داد که سر سوزنی کوتاهی نکند تا که خدای ناکرده بلایی سر هادی و پدرش اید او خیلی خوب می دانست که حال دوستش انقدر وخیم است که ممکن است دوام نیاورد بخاطر این مسئله راضی شد با پدر هادی همکاری کندپدر دردمندفهمیدکه کجاباید برای فروش یکی از کلیه هایش برود و البته از کارش خجل بود چون عمو ما معتادان راضی می شدند که اینکار را بکنند تا خرج ومخارج اعتیادشان جور شود ولی بخاطر تنها فرزندش به هر کاری راضی بود تن در دهد تا که او را نجات دهد چند نفری راضی شدند کلیه اش را از او بخرند با ادرسی که از انها داشت  نزد یکی از خریدارانش که او هم بد بختانه یکی از فرزندانش بخاطردیالیزم های مکرر باید هرچه زودتر عمل می شد و پسرش را از مرگ نجات می دادراضی شد پول قابل توجه ای به پدر هادی بدهد به شرطی که گروه خونی اش به مریضش بخورد پد هادی او را نزد دوست پسرش سعید می برد واز او می خواهد تا ا ز او تست خون بگیرند تا که او بتوانمد جوانی را از مرگ نجات دهد و با پولش هزینه کلیه پسرش را تامین کند خریدار کلیه وقتی فهمید که ان پدر درد مند چه فداکای بزرگی را برای پسرش می کند مبلغ قابل توجه ای هم به قیمتی که توافق کرده بودندرا به سعید بدهد تا که فرزند ان پدر فداکار نیز درمان شود چند روزی طول کشید تا که حال و روز پدر هادی بهتر شود چون او هرچه زودتر می خواست با خرید کلیه ای برای دلبندش او را از مرگ نجات دهد اسعید دوست هادی هم چند روزی در گیر عمل پدر هادی بود وقت نکرد تا به هادی سر بزن از یک جهت خوشحات بود که دوستش نجات پیدا می کند و اجهت دیگر غصه پدر در مند هادی را می خورد کگه درعرض مدت کوتاهی کمرش خمیده شده بود ان روز پدر هادی از بیمارستان مرخص می شود هر چه به دنبال سعید دوست هادی می گردد او را پیدا نمی کرد او روز قبل به او قول داد تا زمان ترخیصش پیشش باشد ولی هرچه از اینو ان سوال می کرد جواب سر بالا می شنید و متعجب بود که اکثر کادر ان بیمارستان او را با نگاه دلسوزانه ای می نگریستند او با خودش فکر می کرد که همه انها از فروش کلیه بخاطر پسرش ان جوری او را می نگریستند البته سعید قبلا همه مراحل ترخیص را اماده کرد ه بود تا پدر هادی دچار مشکلی نشود ان پدر درد مند با پولی که از ان مرد ی که کلیه اش را خرید می گیرد و سر راهش بسته شیرینی ای می خرد و به سوی خانه اش به راه می افتد وقتی به نزدیکی خانه شان رسید دید که جمعیتی جمع شدند و همگی در حال گریه هستند دست و یایش سست شد و درحالی که لبخند بر لبش خشکیده بسته شیرینی بدستش کمرش مانند فنری تا شد او همان جا در کنار جمعیت بر زمین نشست و بر سرش می کوبید که ای خدا تنها ثمره زنگیم را از دست دادم راضیم به رضای تو او در همان جا با خودش عهد بست که پول کلیه اش را خرج بنده خدایی همچو پسرش کند که از مال دنیا کسی را ندارد و الحق هم به عهدش وفا کرد و توانست جان جوانی را قبل از مرگش بگیرد.


نظرات شما عزیزان:

سنگ صبور
ساعت9:52---10 ارديبهشت 1391
سلام متاسفانه درد اجتماع آنقدر زیاد است که انسان نمی داند که باید به کدام درد فکر کند
پاسخ:سلام سنگ صبورم اگر نک تک ما فطره ای از دارایمان را برای فقیری کنار گذاریم مسلما ان قطرات دریای بخشش دلهای مهربانی می شود وکمک بزرگی به فقرای دور وبرمان می شود اگر همه همت کنند دیگر فقری در اجتماع وجود نخواهدداشت تا دل رحمی همچو شما غصه انها را خورد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: فرخ لقا .فتحی ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

فقر بزرگترین بلای خانمان بر انداز قشر عظیمی از جامعه اند بیاید با اندک کمک هایمان گره کوچکی از مشکلاتشون رو باز کنیم و از شادیشان دلشاد شویم به امید اون روز طلایی


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , ffathi50.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM